بهترین داستان های کوتاه

متن مرتبط با «درخت سیب گلاب» در سایت بهترین داستان های کوتاه نوشته شده است

درخت سیب

  • روزی روزگاری یک درخت بود... ... ودرخت یک پسر کوجولو را دوست داشت. و آن پسر هرروز می آمد. و برگ های درخت راجمع می کرد... و از آن تاجی می ساخت وسلطان جنگل می شد. و از تنه درخت بالا میرفت... ... و از شاخه هایش آویزان می شد و تاب می خورد... ... و از آن سیب می خورد... و باهم قایم باشک بازی میکردن. وهنگامی که پسر خسته می شد در سایه اش می خوابید. پسر درخت را خیلی دوست داشت. ودرخت شاد بود. اما زمان در گذر بود... ... وپسر بزرگ تر می شد ودرخت تنها تر. تا روزی پسر نزد درخت آمد. درخت به او گفت:«پسر بیا،از تنه ام بالا بیا و از شاخه هایم تاب بخور،سیب بخورو درسایه ام بازی کن و شاد باش.» پسر گفت,درخت سیب,درخت سیب پاکوتاه,درخت سیب گلاب,درخت سیب پایه کوتاه,درخت سیب پایه مالینگ,درخت سیب مالینگ,درخت سیب گالا,درخت سیب ترش,درخت سیب قرمز,درخت سیبری ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها