دختران ماه 6

ساخت وبلاگ
دو جمعیت در میدان مدیسن به هم رسیدند، یا دقیق‌تر، هر دو جمعیت واحدی را تشکیل دادند. مشتری راضی، شاید به خاطر برخورد با سطح ناهموار ماه، از باد خالی و به تکه کهنه‌ای لاستیکی بدل شد. حالا دایانا‌ها روی موتورسیکلت‌ها بودند و ماه را با روبان‌های رنگارنگ می‌کشیدند. از آن‌جا که زنان عریان دست کم دو برابر بودند، موتورسواران مؤنث باید یونیفرم‌ها و کلاه کپی‌هایشان را دور می‌انداختند. تغییر مشابهی موتورسیکلت‌ها و اتومبیل‌های حاضر در رژه را درگیر کرد. دیگر نمی‌شد گفت کدام ماشین کهنه و کدام یک نو بود، چرخ‌های پیچ خورده و گلگیر‌های فرسوده با بدنه‌ی صیقلی چون آینه و به رنگی براق چون لعاب آمیخته بود.
پشت صفوف رژه، تار عنکبوت و کپک ویترین مغازه‌ها را پوشاندند. آسانسورهای آسمان‌خراش‌ها به غژغژ و جیرجیر افتادند، پوسترهای تبلیغاتی زرد شدند، جاتخم‌مرغی‌ها یخچال‌ها مثل ماشین‌های جوجه‌کشی، پر از جوجه شدند و تلویزیون‌ها اوضاع جوی نامساعدی را همراه با طوفان گزارش دادند. شهر به یک چشم بر هم زدن خود را مصرف کرده بود. شهر دیگر شهر یک بار مصرفی بود که ماه را در آخرین سفرش دنبال می‌کرد. 
صدای گروهی که بر کپسول‌های توخالی گاز می‌کوفتند، نشان از رسیدن جمعیت به پل بروکلین بود. دایانا چوب‌دست خود را بالا برد؛ دوستانش روبان‌ها را در هوا چرخ دادند. ماه ته‌مانده‌ی انرژی‌اش را خرج کرد، از میله‌های حفاظ خمیده‌ی پل گذشت، به سوی دریا منحرف شد و مثل یک آجر در آب افتاد. فرو رفت و هزاران حباب ریز به سطح آب فرستاد.
در این حال دختران به جای این که روبان‌ها را رها کنند، آن‌ها را چسبیدند. ماه آن‌ها را بالا برد، از بالای نرده‌های پل به پراوز درآورد و از پل عبور داد. دختران مانند غواصان در هوا هلال زدند و درون آب ناپدید شدند.
ما ایستادیم و با حیرت به آن‌ها خیره شدیم. بعضی‌هایمان روی پل بروکلین و دیگران روی اسکله‌ی ساحل بودند. میان میل به شیرجه زدن و در پی دختران رفتن، و یقین به آن که باز دختران را خواهیم دید که مانند قبل ظاهر می‌شوند، گیر افتاده بودیم.
نباید بیش از آن منتظر می‌ماندیم. دریا داشت با موج‌هایی که دایره‌وار پخش می‌شدند می‌لرزید. در مرکز این دایره جزیره‌ای نمایان شد و مانند کوهی رشد کرد، مانند یک نیم‌کره، مانند کره‌ای که روی آب آرمیده باشد یا تنها تا سطح آب بالا آمده باشد. نه، مثل ماهی بود که در آسمان طلوع می‌کرد. می‌گویم ماه، هر چند که دیگر به ماهی شباهتی نداشت که لحظاتی پیش دیده بودیم در اعماق آب غوطه‌ور شد. در هر صورت این ماه جدید به گونه‌ای بسیار متفاوت، متفاوت بود. از درون دریا ظاهر شد و رشته‌ای جلبک دریایی سبز درخشان را به دنبال خود می‌کشید. فواره‌های آب از چشمه‌های دشت‌هایی ترواش کرد که درخشندگی زمرد را به ماه بخشیده بودند. جنگلی مه‌آلود ماه را پوشانده بود، اما پوشش گیاهی نداشت. انگار این پوشش از جنس پرهای طاووس باشد، مملو از چشم و رنگ‌های درخشان بود.
پیش از آن که کره‌ی ماه به سرعت در آسمان دور شود، به سختی موفق شدیم نگاهی گذار به این چشم‌انداز بیاندازیم. جزئیات بیشتر آن دقیقه تحت تأثیر کلی طراوت و شادابی از دست رفت. هوا گرگ و میش بود، تضاد رنگ‌ها در تابلوی سیاه قلم لرزانی محو می‌شد، دشت‌ها و جنگل‌های قمری دیگر به سختی به شکل کناره‌های مرئی بر سطح مات آن جهان درخشان قابل تشخیص بودند. با این وجود می‌توانستیم منظره‌ی برخی از ننوهایی را ببینم که از شاخه‌ها آویزان بودند و در باد تکان می‌خوردند. من در آن‌جا جوجه‌های آشیانه‌ای را دیدم، دخترانی که ما را به آن مکان هدایت کرده بودند! دایانا را شناختم، سرانجام به آرامش رسید، با بادبزنی از جنس پر خود را باد می‌زد، شاید هم علامتی برای من می‌فرستاد که بشناسمش.
فریاد زدم: «اون‌جا هستند! اون‌جاست!» همه‌مان فریاد زدیم و خوشحال بودیم که باز آن‌ها را یافته‌ایم، و البته مالامال از رنج این که حال برای ابد آن‌ها را از دست داده‌ایم. ماه همان طور که در آسمان تاریک بالا می‌رفت، تنها انعکاس‌هایی از نور خورشید بر سطح دریاچه‌ها و دشت‌هایش را برایمان می‌فرستاد.
ما را جنون گرفته بود. چهار نعل رفتن در خشکی را پیش گرفتیم، سراسر دشت‌های بی‌درخت و جنگل‌هایی که زمین را پوشانده بودند زیر پا گذاشتیم. شهر‌ها و جاده‌ها را مدفون ساختیم و تمام نشانه‌های هر چه را که وجود داشت، زدودیم. شیپور زدیم. عاج‌های بلند و باریک و خرطوم‌هایمان را به سمت آسمان بلند می‌کنیم، موهای پرپشت کفل‌هایمان را به غم و اندوهی سخت که همه‌ی ما ماموت‌های جوان را فراگرفته، می‌جنبانیم، آن زمان که دریابیم اکنون زمان آغاز زندگی است، و با این وجود مشخص است آرزو داریم چه چیز را هرگز نداشته باشیم.    

                                                   پایان

بهترین داستان های کوتاه...
ما را در سایت بهترین داستان های کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : monlystorya بازدید : 174 تاريخ : دوشنبه 9 مرداد 1396 ساعت: 15:59