بهترین داستان های کوتاه

متن مرتبط با « ایران» در سایت بهترین داستان های کوتاه نوشته شده است

  • سلام دوستان برای دیدن بقیه پست ها به posts برید و مطلب دلخواهتونو بخونید^ـ^, ...ادامه مطلب

  • ماجرای گند! 3

  • يک روز ايوان در حالی که با چشم مستش به سمت ليولا چشمک میزد رو کرد به نقاش و گفت: ­ گوش کن! اگر گلوت پيشش گير کرده... گور بابات! کاری به کارش نداريم! تو شروع کردهای حق توست که خودت هم تمامش کنی. اين مال به تو میرسد! شرافتمندانه... موفق باشی! نابريدلف نيز گفتة ايوان را تأييد کنان گفت:  -از چنگت درنمیآ, ...ادامه مطلب

  • ماجرای گند! 4

  • خوب٬ بله... البته... البته! آخر صحبت ازهنر است! ­ يلناتيموفیيونا هيچ میدانيد چرا اينجام؟ نمیتوانيد حدسش را بزنيد! ليولا از شرم گلگون شد و دستش را ظاهراَ نادانسته روی آرنج او گذاشت...نوگتف کمی سکوت کرد و ادامه داد: ­ حقيقتش را بخواهيد بين ما نقاش جماعت آدمهای خوکصفتی هم پيدا میشوند... که کمترين اعتنا, ...ادامه مطلب

  • دختران ماه 1

  • ماه که از پوشش هوا در نقش سپر محافظ محروم بود، از همان آغاز خود را در معرض بمباران همیشگی شهاب‌سنگ‌ها و اثر خورندگی پرتوهای خورشید دید. با توجه به گفته‌های توماس گلد از دانشگاه کرنل، سائیدگی مداوم ناشی از برخورد ذرات شهاب‌سنگ، تخته سنگ‌های سطح ماه را به گرده‌ی خاک بدل ساخته بود. با توجه به اذعان جرا, ...ادامه مطلب

  • دختران ماه 2

  • منظره‌ی دلتنگ کننده‌ای بود. دسته دسته بیرون می‌رفتیم، دست‌هایمان پر از بسته بود، به فروشگاه‌های زنجیره‌ای رفت و آمد داشتیم که شبانه روز باز بودند، و همین طور که علامت‌های نئونی را نگاه می‌انداختیم که از آسمان خراش‌ها بالا و بالاتر رفته بودند و مدام محصولات جدید را به اطلاعمان می‌رساندند، ناگهان دیدی, ...ادامه مطلب

  • دختران ماه3

  • ماه بالای سرمان بود. هیئتی محدب که تقریباً ما را مچاله می‌کرد، سقف ویرانی آراسته به حفره‌هایی که شبیه به شبکه‌ی سوراخ سوراخ پنیر بود. درست در همان لحظه حیوانات باغ‌وحش شروع به خرناس کشیدن کردند.بی‌اختیار پرسیدم: «این پایان کار هست؟» حتی خودم نفهمیدم منظورم چه بود.پاسخ داد: «این آغاز کار هست.» یا چیز, ...ادامه مطلب

  • دختران ماه 4

  • ماهِ در خطر آن‌ها را فرا خوانده بود. از این موضوع کاملا مطمئن بودم. چندتایی از آن‌ها آن‌جا بودند؟ اتومبیل‌های بیشتری با دختران قمری در تمام تقاطع‌ها و چهارراه‌ها جمع شدند؛ از چهار گوشه‌ی شهر به مکانی نزدیک می‌شدند که به نظر می‌رسید ماه بالای آن متوقف شده باشد. در حاشیه‌ی شهر متوجه شدیم روبه‌روی یک م, ...ادامه مطلب

  • دختران ماه 5

  • سپیده‌دم گورستان ماشین‌های قراضه لاشهی دیگری هم داشت. ماه که در وسط گورستان گیر افتاده بود، تقریباً از دیگر اشیای دور انداخته قابل تشخیص نبود. به همان رنگ بود و همان نگاه محکوم به مرگی را داشت که نمی‌توانستید تصور کنید هرگز زمانی نو بوده است. پژواک زمزمه‌ای آهسته در دهانه‌ی زباله‌های خاکی پیچید. نور, ...ادامه مطلب

  • دختران ماه 6

  • دو جمعیت در میدان مدیسن به هم رسیدند، یا دقیق‌تر، هر دو جمعیت واحدی را تشکیل دادند. مشتری راضی، شاید به خاطر برخورد با سطح ناهموار ماه، از باد خالی و به تکه کهنه‌ای لاستیکی بدل شد. حالا دایانا‌ها روی موتورسیکلت‌ها بودند و ماه را با روبان‌های رنگارنگ می‌کشیدند. از آن‌جا که زنان عریان دست کم دو برابر , ...ادامه مطلب

  • دختران ماه

  •     دختران ماه  6   نویسنده: ایتالو کالوینو مترجم: زهرا نی چین,دختر ماه,دختر ماهشهری,دختر ماه پیشونی,دختر ماه مهر,دختر ماه اسفند,دختر ماه آذر,دختر مهاراجه,دختر ماه بهمن,دختر ماه تیر,دختر ماه دی ...ادامه مطلب

  • دیدار بابا نوئل

  •     دیدار بابا نوئل     نویسنده:  جیمز تربر مترجم: جواد فغانی, ...ادامه مطلب

  • ماجرای گند!

  •     ماجرای گند!  4   نویسنده: آنتوان چخوف مترجم: سروژ استپانیان    ,ماجرای گندم ری,ماجرای گندم کانزاس,ماجرای علی گندابی,ماجرای علی گندمی,ماجرای توبه علی گندابی,ماجرای فیلم بوی گندم,ماجرای علی گنداب,ماجرای علی گندابی اپارات,ماجرای اهنگ بوی گندم داریوش ...ادامه مطلب

  • درخت سیب

  • روزی روزگاری یک درخت بود... ... ودرخت یک پسر کوجولو را دوست داشت. و آن پسر هرروز می آمد. و برگ های درخت راجمع می کرد... و از آن تاجی می ساخت وسلطان جنگل می شد. و از تنه درخت بالا میرفت... ... و از شاخه هایش آویزان می شد و تاب می خورد... ... و از آن سیب می خورد... و باهم قایم باشک بازی میکردن. وهنگامی که پسر خسته می شد در سایه اش می خوابید. پسر درخت را خیلی دوست داشت. ودرخت شاد بود. اما زمان در گذر بود... ... وپسر بزرگ تر می شد ودرخت تنها تر. تا روزی پسر نزد درخت آمد. درخت به او گفت:«پسر بیا،از تنه ام بالا بیا و از شاخه هایم تاب بخور،سیب بخورو درسایه ام بازی کن و شاد باش.» پسر گفت,درخت سیب,درخت سیب پاکوتاه,درخت سیب گلاب,درخت سیب پایه کوتاه,درخت سیب پایه مالینگ,درخت سیب مالینگ,درخت سیب گالا,درخت سیب ترش,درخت سیب قرمز,درخت سیبری ...ادامه مطلب

  • من ، تو و او

  • من به مدرسه می رفتم تا درس بخوانم. تو به مدرسه می رفتی، به تو گفته بودن باید دکتر شوی. او به مدرسه می رفت،اما نمی دانست چرا! من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم می گرفتم. تو پول تو جیبی نمی گرفتی،همیشه پول در خانه شما دم دست بود. او هر روز بعد از مدرسه ، کنار خیابان آدامس می فروخت...,من تو,من تواضع لله رفعه,من توجيهات الرسول الصحية,من توكل على الله فهو حسبه,من تو چت,من توكل على الله كفاه,من توضأ فأحسن الوضوء,من توبه از عشق,من توضأ قبل ان ينام,من توضأ ثم قال ...ادامه مطلب

  • بی عرضه

  •         بی عرضه     نویسنده :آنتوان چخوف مترجم: سروژ استپانیان,بی عرضه,بی عرضه به انگلیسی,بي عرضه,بی عرضه گان تاریخ,بی عرضه ترین ایران,بی عرضه ام,بی عرضه بودن,بی عرضه ترین پادشاه ایران,بی عرضه یعنی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها